درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدیدنظریادتون نره مرسی آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
باران چشمانم رامیبندم نقابت رابرداربگذارصورتت هوایی بخورد دلم گرفته ازخدایی که بیادم نیس دراین هیاهوی غریبانه من تنهای تنهایم شنبه 28 دی 1392برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : باران
کاش میشد عاشق مثل تابستان پرحرارت باشد کاش میشدعاشق مثل پاییزازنبود یارش بیمارورنگش زرد شود کاش میشدعاشق مثل زمستان سردی نگاه توراتحمل میکرد کاش میشد عاشق مثل بهارطراوات وتازگی ونشاط به دلش بازگردد پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:, :: 8:6 :: نويسنده : باران
سخت است دوست داشتن کسی................................................... که اوایل طور دیگری بود.............................................
سخت است.............................................. سخت است....................................
دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : باران
کاش باورمی کردی که هنوز دلتنگ نگاهتم پس برگرد باورکن چشمانم فقط نگاه تورامی طلبدوتورامیخواهد
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 20:1 :: نويسنده : باران
سلام تنهایی من سهم من ازدنیا توبودی وبس توازهمه باوفاتری توهمیشه کنارمنی همیشه شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : باران
کسی میداند قیمت دلشکستن چنده؟هرچه باشد ارزان است که همگان اینگونه صف کشیده اندخدایا اینگونه اند اهل زمین دل میشکنند بی آنکه غصه بخورندپنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 8:46 :: نويسنده : باران
چه سخت است تورامتهم کنند که خیانتکاری درحالی که واژه خیانت برایت غریب است
وحکم اعدام برای دلت صادر کنندوقلبت رابشکافند چون گناهت دوس داشتن بوده امابازهم زندگی در پس اشک تو وقلب شکسته تو جریان دارد بازهم همانند باران باریدم چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, :: 18:11 :: نويسنده : باران
دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : باران
گاهی بــه خـــاطـرش مـــانـدن را تـحـمــل کن.... رفتن از دست "همـــه" برمی آید ...... پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : باران
!!هر گاه صدای جديدی سلام ميكند تپش قلب می گيرم من ديگر كشش خدا حافظی ندارم ..!!مرا ببخش كه جواب سلامت را نمی دهم شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : باران
باران می بارد... سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 8:53 :: نويسنده : باران
پنج شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 8:27 :: نويسنده : باران
حکم دلیـــادت بـــاشـــد
فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو دل ببـــــــری یــــا مــــن دل ببـــــــــــازم ، اگـــر حـــکــــم ، حـــکـــم دل نـبـــاشـــد ، دیـــر یــــا زود یــــک نـــفــــر خــــواهـــــد بریـــــــــــــــد پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 8:24 :: نويسنده : باران
آرزویم این استآرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛ چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : باران
بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...
سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : باران
حواسمون کجاس؟ قرار داشتیم به قرب الهی برسیم نه به دختر پسرای تو خیابون و دانشگاه و سایت قرار بود جانشین خدا "خلیفه الله" باشیم نه جانشین شیطان قرار بود برای خدا عبادت کنیم نه برای شیطان تبلیغ! مراقب باش خوبی تو طناب شیطان نشه و به گردن کسی نیوفته! قرار بود سیرت زیبا داشته باشیم نه به دنبال صورت زیبا باشیم! به خودمون بیایم! کسی از آسمون نمیاد مارو بگیره و بذاره توی صراط مستقیم.. خودمون باید رو به خدا حرکت کنیم! پس رو به راه باش نه رو به بیراه...! سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 20:36 :: نويسنده : باران
_________________________ وقتی ناله های خرد شدنت زیر پای بارون نوای دل انگیزی شد چه فرقی می کند برگ سبز کدام درختی __________با رفیقت مثل چتر رفتار نکن که هر وقت بارون بند اومد ، فراموشش کنی !
پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : باران
خیالم را با خیال راحت ورق بزن
اگر صفحه ای خالی از خود یافتی آن گاه جناق شکسته به نفع تو یادت مرا فراموش…! پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 12:48 :: نويسنده : باران
ببار باران که چشمانم نیز بارانیست ببار باران کمی آرام... که پاییز هم صدایم شد چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : باران
چقدر سخته برای امدن باران انتظار بکشی اما نتونی حسش کنی....
باز ای باران ببار شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : باران
بشنو اکنون که زیرزخم تبر این درخت جوان چه میگوید: هر نهالی که برکنند، به جاش جنگلی سرکشیده ، میروید های جلاد سروهای جوان! ای رفیق همیشهی تیشه! باش تا برکنیمات از ریشه!
دو شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : باران
باغچه در باران ناگهان منظرهی فال و تماشا شد یک گل نیلوفر چتر آبی برداشت یک شقایق لرزید یک اقاقی واشد قطرههای باران روی برگ و گلبرگ باغچه شهر چراغانی گلها شد تکهای بودم از تاریکی با چراغ خاموش به خیابان رفتم کاغذین پیرهنی پوشیدم زیر باران رفتم تکیه دادم به هوا تا نیفتم به زمین شهر را باران شست دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : باران
باران چترها را باید بست
زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی ابتنی کردن در حوضچه اکنون است. (( سهراب سپهری ))
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : باران
رفت؟بسلامت من خدانیستم بگویم:صدبارتوبه شکست بازآی.آنکه رفت به حرمت آنچه باخود بردحق بازگشت ندارد. رفتنش مردانه نبود.لااقل مردباشدبرنگردد.خط زدن برمن پایان من نیست،اغاز بی لیاقتی اوست!!! یک شنبه 24 آذر 1391برچسب:, :: 23:4 :: نويسنده : باران
وقتی نگاهم می کرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرااینگونه عاشق کرد.دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سرد و رسمی بود.به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم........ یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم.اون روز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سرد و رسمی........سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی میدانستم که این اخرین بار است .اخرین حرف ما فقط یه نگاه بود ......و دراخر گفت خدانگهدار......من رفتم و او رفت من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها... زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده .میگفتند او دیگر شاد نیست.نمیدانستم چرا من به تنهایی خود فکر میکردم... سالها گذشت او را دیدم این بار جسم بی روجش را در مراسم خاک سپاریش سردی جسمش مرا یاد سخنانش میانداخت حرفهایی سرد و بی روح....دیگر نخندیدم از او هیچی به یادگار نداشتم جز یک نگاه... دفتر خاطراتش بدستم رسید با اندوهی فراوان آن را ورق زدم .اخرین نوشته اش مربوط به اخرین دیدارمان بود خواندم نوشته را : امروز برای اخرین بار دیدمش چقدر زیبا شده بود هم زیبا بود هم مهربان وقتی نگاهم میکرد دلم میلرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم ...
من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم نتیجه اخلاقی: هیچی نمیتونم بکم جز غرور بیجا......
یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : باران
عشق نمي پرسه تو کي هستي؟ عشق فقط ميگه: تو ماله مني . عشق نمي پرسه اهل کجايي؟ فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کني .عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته . عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه: هميشه با مني . عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه: دوستت دارم
شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده : باران
دستت درد نکند... که دانه هایِ بافتنی ِ خوش طرح ِ دوستی مان را دانه... دانه تا دانه یِ آخر شک... حالا که بُهبُهه ی ِ زمستان است افتی!!!
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 21:4 :: نويسنده : باران
تا یادم نرفته...(مریم حیدرزاده) آخه تا کی بکشم منت چشمای تورو بذارم به پای چی وعده ی بیجای تورو یه روز آفتابی میشی یه روزی ام ابری و سرد کدومو باور کنم گرما یا سرمای تورو این همه میان سراغم به هوای عاشقی من یادم میاد فقط چشمای تورو چرا هر کسی رو دوست داری تورو دوست نداره نمیدم حتی به کس تلخی حرفای تورو دلای دریایی شونو به رخ من میکشن نمیدم به هیچکدوم یه موج دریای تورو منو منتظر بذار هر جوری که تو راحتی چی میخوام مگه فقط ساختن فردای تورو دوست دارم تمام دنیا رو بدم تا بدونم
پنج شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : باران
"تنهايي " به نام او... همان كه اشك را مرهم دلها آفريد
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم و تو در پاسخ آبيترين موج تمناي دلم گفتي: "دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..." "ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..." "تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم" همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم نميدانم چرا رفتي ؟ نميدانم چرا؟ شايد خطا كردم و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي نميدانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟ ولي رفتي..... و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد
پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : باران
از با تو بودن دل برام عادتی ساخت که بی تو بودن را باورندارم
گفت تا آخرش با تو میمانمگفتم آخرش کجاست؟گفت آخر دنیاست چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 19:46 :: نويسنده : باران
گاهــی حــ ـس مـی كنـم عشـ ــق را نِسیـ ــه به مـ ـن داده ای!
بی تـابــ ـم !
نقـ ـد می خــواهـمــ ـت . . .
چهار شنبه 24 آبان 1392برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : باران
خداوندا به من بیاموز:
دوست بدارم کسانی را، که دوستم ندارند عشق بورزم به کسانی، که عاشقم نیستند محبت کنم به کسانی، که محبتی در حقم نکردند بگریم با کسانی، که هرگز غمم را نخوردند و بخندم با کسانی، که هرگز شادیهایشان را با من قسمت نکردند. چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : باران
روز بارانی دومین روز بارانی چطور؟ سومین روز چطور؟ و چند روز پیش را چطور؟ فردا دیگر برای قدم زدن نمیآیم.
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : باران
|