درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدیدنظریادتون نره مرسی
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 184
بازدید کل : 56618
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



Alternative content




باران
چشمانم رامیبندم نقابت رابرداربگذارصورتت هوایی بخورد




 

روز بارانی
.
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور؟
پیش‌بینی‌اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی می‌کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.
تنها برو!

 



چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 17:41 ::  نويسنده : باران

رفت؟بسلامت

من خدانیستم بگویم:صدبارتوبه شکست بازآی.آنکه رفت به حرمت آنچه باخود بردحق بازگشت ندارد.

رفتنش مردانه نبود.لااقل مردباشدبرنگردد.خط زدن برمن پایان من نیست،اغاز بی لیاقتی اوست!!!



یک شنبه 24 آذر 1391برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : باران

"تنهايي "

به نام او...   همان كه اشك را مرهم دلها آفريد


شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم

 

و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:

     "دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."

     "ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."

     "تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"

همين بود آخرين حرفت

 

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نميدانم چرا رفتي ؟   نميدانم چرا؟    شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نميدانم كجا؟   تا كي؟   براي چه؟

ولي رفتي.....

                و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد

 



پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : باران

تا یادم نرفته...(مریم حیدرزاده)

 

آخه تا کی بکشم منت چشمای تورو

بذارم به پای چی وعده ی بیجای تورو

 

یه روز آفتابی میشی یه روزی ام ابری و سرد

کدومو باور کنم گرما یا سرمای تورو

 

این همه میان سراغم به هوای عاشقی

من یادم میاد فقط چشمای تورو

 

چرا هر کسی رو دوست داری تورو دوست نداره

نمیدم حتی به کس تلخی حرفای تورو

 

دلای دریایی شونو به رخ من میکشن

نمیدم به هیچکدوم یه موج دریای تورو

 

منو منتظر بذار هر جوری که تو  راحتی

چی میخوام مگه فقط ساختن فردای تورو

 

دوست دارم تمام دنیا رو بدم تا بدونم

 



پنج شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 20:51 ::  نويسنده : باران

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد